.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

دوست‌داشتنی‌ترین فرد نیویورک (داستان واقعی) (پاره‌ی نخست)
دیل کارنگی

مدت‌هاست تعدادی از شاگردانم به این دلیل که دارای تحصیلات دانشگاهی نیستند، نگران و مضطربند و چنین گمان می‌کنند که بدون داشتن مدرک دکترا و... نمی‌توانند پیشرفت کنند. می‌دانم که این نگرانی‌ها بی‌دلیل است. زیرا هزاران نفر از اشخاص موفق و پیروز را می‌شناسم که دارای تحصیلات دانشگاهی نیستند. من غالباً برای شاگردان خود، داستان زندگی مردی را تعریف می‌کنم که حتی تحصیلات ابتدایی خود را نیز به پایان نرساند و در خانواده‌‌ای فقیر بزرگ شده بود. آن هنگام که پدرش از دنیا رفت، آنچنان در مضیقه‌ی مالی بودند که به‌کمک دوستان پدرش و کمک‌های مالی‌شان توانستند پولی جمع کنند و تابوتی برای پدرش بخرند.
پس از مرگ پدر، مادرش در یک کارخانه‌ی چترسازی، روزی ده‌ساعت کار می‌کرد و اغلب، بقیه‌ی کارهایش را به خانه می‌آورد و تا یازده شب مشغول کار بود. این کودک در چنین شرایطی رشد کرده بود. یکبار داوطلبانه در نمایشی که در یکی از سالن‌های کلیسای محلی ترتیب داده شده بود، شرکت کرد. او آنچنان فریفته‌ی هنرپیشگی شد که تصمیم گرفت فن سخنرانی در مجامع عمومی را یاد بگیرد. همین عشق و علاقه او را به‌سمت سیاست کشاند. سی‌ساله بود که عضو کنگره‌ی ایالت نیویورک شد، ولی آمادگی قبول چنین مسئولیتی را نداشت و خودش با صراحت اعلام کرده بود که اصلاً نمی‌دانست سمت او به چه معنی است. او می‌گفت لایحه‌های طولانی و بغرنجی را که باید به آن‌ها رأی می‌دادم، می‌خواندم و از آن‌ها چیزی نمی‌فهمیدم...

ادامه دارد ...



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.

سم‌هایی که در جامعه وجود دارد (داستان واقعی) (پاره‌ی نخست)
داگلاس دِین

سخنی از این داستان: «دیوانگی یعنی اینکه کار یکسانی را مدام تکرار کنید و انتظار داشته باشید نتیجه‌ی متفاوتی بگیرید.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی جوان بودم، شغلم را به‌عنوان کارگر یک کارخانه‌ی لاستیک‌سازی رها کردم. در طول سه‌سالی که در آنجا کار می‌کردم، نقشه می‌کشیدم که روزی از آنجا فرار کنم. تصمیم گرفته بودم خودم کسب‌وکاری را راه‌اندازی کنم و در ۲۵سالگی به دنبال این فرصت طلایی رفتم. از دوستانی فاصله گرفتم که وجودشان پر از نفرت بود، نمی‌توانستند ار من حمایت کنند یا شاید کنایه‌زدن، متلک‌گفتن و انتقادکردن بهترین کاری بود که از دست‌شان برمی‌آمد. شاید آن‌ها نمی‌توانستند درک کنند که من می‌خواهم کسب‌وکاری برای خودم راه‌اندازی کنم و از الگوهای مسمومی که با آن‌ها بزرگ شده بودم، فاصله بگیرم.
راه رسیدن به موفقیت راهی طولانی بود. در طول این راه، مردم همیشه سعی می‌کردند مانع من شوند و عده‌ای هم امیدوار بودند شکست بخورم. در تمام طول مسیر از حرف‌ها و رفتار کسانی که خواهان شکست من بودند، می‌سوختم و از این سوختن، زخم‌هایی باقی می‌ماند که به یادم می‌آورد چرا نمی‌توانتم موفق شوم یا چرا موفق نمی‌شوم.
هدفم در آن زمان، درمان دردِ این زخم‌ها نبود، بلکه می‌خواستم دربرابر قضاوت و انتقاد دیگران خودم را واکسینه کنم. این سم وجودتان را مسموم می‌کند و از حرف و رفتار دیگران دلخور می‌شوید. اگر به نظر دیگران درمورد خودتان اهمیت بدهید، چاره‌ای ندارید جز اینکه اجازه دهید انتقادهای دیگران مانع پیشرفت‌تان شود.
بیشتر از پانزده‌سال مطالعه و تمرین کردم تا توانستم از این مسمومیت نجات پیدا کنم. وقتی در دومین ازدواجم شکست خوردم، تصمیم گرفتم راه زندگی‌ام را تغییر بدهم. انگار هر چیزی یاد می‌گرفتم و اجرا می‌کردم، کافی نبود. مثلاً اگر ازنظر شغلی موفق بودم، در زندگی شخصی‌ام مشکل داشتم. عقلم به جایی قد نمی‌داد و ناامید شده بودم. هر چیزی را می‌خواندم، به آن عمل می‌کردم، ولی بازهم کافی نبود. موفقیت‌های مالی عاطفی و معنوی از من فرار می‌کردند. می‌گویند دیوانگی یعنی اینکه کار یکسانی را مدام تکرار کنید و انتظار داشته باشید نتیجه‌ی متفاوتی بگیرید. بالاخره فهمیدم باید روشم را تغییر دهم...

ادامه دارد ...



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.

رگ در اثر انجماد (داستان واقعی)

سخنی از این داستان: «اگر دقت نکنید، ممکن است خودتان را با افکار محدودکننده‌تان بکشید.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نیک سیتزمن جوانی قوی، سالم و جاه‌طلب بود که مسئولیت بارانداز راه‌آهن را به‌عهده داشت. او بابت سخت‌کوشی و دقیق‌بودنش شهرت پیدا کرده بود و همسری دوست‌داشتنی، دو بچه و دوستان بسیاری داشت. یک روز در اواسط تابستان، خدمه‌ی قطار تصمیم گرفتند به افتخار سالروز تولد سرکارگرشان یک ساعت زودتر بروند. نیک داشت آخرین بازرسی خودروهای داخل واگن‌ها را انجام می‌داد که ناگهان در یخچال صندوقی یک خودرو حبس شد. وقتی متوجه شد همه‌ی کارکنان آن منطقه رفته‌اند، ترس تمام وجودش را فرا گرفت. آن‌قدر به در مشت کوبید و فریاد زد که از دست‌هایش خون جاری شد و صدایش گرفت، اما کسی صدای او را نشنید. با اطلاع از «اعداد و حقایق» پیش‌بینی کرد دما در چه مدتی به صفر می‌رسد. نیک فکر کرد: اگر نتوانم بیرون بروم، همین‌جا یخ می‌زنم و می‌میرم. برای مطلع‌ساختن خانواده و همسرش از اتفاقی که برایش افتاده بود، چاقویی پیدا کرد و شروع به کندن کلمات روی کف چوبی صندوق کرد و نوشت: «خیلی سرد است. بدنم درحال بی‌حس شدن است. اگر می‌توانستم سعی می‌کردم خوابم ببرد. این کلمات آخرین کلمات زندگی من خواهد بود.»
صبح روز بعد، وقتی کارکنان راه‌آهن درهای سنگین واگن باری را بار کردند، نیک را مرده یافتند. کالبدشکافی گزارش داد علامت فیزیکی جسد نشان می‌دهد او در اثر انجماد مرده است، درحالی‌که واحد انجماد خودرو غیرفعال بوده است و دمای داخل ۱۲درجه‌ی سانتی‌گراد را نشان می‌داده است. نیک خودش را با قدرت افکارش کشته بود. شما هم اگر دقت نکنید، ممکن است خودتان را با افکار محدودکننده‌تان بکشید. نه مثل نیک سیتزمن، به‌صورت یکدفعه و درجا، بلکه کم‌کم و تدریجی، تا اینکه به‌آرامی توانایی طبیعی خود را برای دستیابی به آرزوهایتان نابود کنید.



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 488
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.

خطابه‌ای به آملیا ارهارت (داستان واقعی)


سخنی از این جستار: «اگر از آن افرادی هستید که حتی یک گریزگاه و یک کوره‌راه هم ندارید، فوراً دست به کار شوید و بیلی به دست بگیرید و به ساختن آن بپردازید.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در دبیرستان من تنها حامی مادرم بودم. کارم شده بود خواندن زندگی‌نامه‌های اشخاص مشهور برای او. روزی که داشتم بیوگرافی «آملیا ارهارت» را می‌خواندم، فهمیدم که دوستانم در کالج ثبت‌نام کرده‌اند و مرا خبر نکرده‌اند و درنتیجه، جا مانده‌ام. کاری به این ندارم که من هم درعوض، دو شغل داشتم و برای این موضوع، یعنی ادامه‌ی تحصیل، اهمیت زیادی قائل نبودم.
آملیا هم در گوشم زمزمه می‌کرد: «بعضی‌ها قبلاً آبراهه‌ و جاده‌ای برای خود ساخته‌اند. حال اگر شما هم فقط یکی ساخته و پرداخته باشید، باز جای شکرش باقی است و نگرانی ندارد. ولی اگر از آن افرادی هستید که حتی یک گریزگاه و یک کوره‌راه هم ندارید، فوراً دست به کار شوید و بیلی به دست بگیرید و به ساختن آن بپردازید. راهی را هموار کنید که هم خودتان از آن استفاده کنید و هم کسانی که در پی شما می‌آیند و به دنبال‌تان هستند تا از آن بهره بگیرند.»
همان روز دریافتم که اگر وارد کالج نشده و عقب مانده‌ام، این را می‌توانم با خواندن زندگی‌نامه‌های افراد معروف جبران کنم و نکات جالب زندگی آنان و گفته‌هایشان را به در و دیوار اطاقم و کمدها و اتومبیلم بچسبانم. هرازگاهی، خطاب به آملیا ارهارت می‌گویم: «از تو سپاسگزاری می‌کنم ای دوست خوب ذهن و فکر و ضمیرم... که حرفت را گوش کردم، بیلچه‌ام را برداشتم و جاده‌ای دیگر ساختم.»

----------------------------------------
۱. داتی والترز نویسنده، سخنران، ناشر مجله، مشاور تربیتی و صاحب دفتر بین‌المللی سخنوران است و در امریکا شهرتی بسزا دارد.



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 498
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.

مهم نيست كه شما سرنگون شويد، مهم آن است كه دوباره به پاخيزيد.((ونسان لومباردي))


 

تنها بنايي که هر چه بيشتر بلرزد محکمتر مي شود، دل آدمي است.((؟))


 

ايستاده مردن بهتر از زانو زده زيستن است.((آلبرت کامو))


 

يک متر يک متر سخت است، ولي يک سانت يک سانت مثل آب خوردن است.((ضرب المثل انگليسي))


 

طي کردن راهي که هزار فرسنگ است با برداشتن يک قدم آغاز مي شود.((کنفوسيوس))


 

براي كسي كه آهسته و پيوسته قدم بر مي دارد، هيچ راهي دور نيست.((لابروير))


 

بي صبري، شخص را از هيچ رنجي نمي رهاند، بلكه درد جديدي را براي از پا در آوردن او به وجود مي آورد.((افلاطون))


 

با صبر و بردباري، برگ توت تبديل به پيراهن ابريشمي مي شود.((مثل چيني))


 

چون بيد خم شو، چون بلوط مقاوم باش.((؟))


 

سازگار بودن بدين معناست كه با ناسازگاري ديگران سازگار باشيم.((ژول رومن))



:: موضوعات مرتبط: فلسفی , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 516
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.

بدترین پسر منطقه (داستان واقعی)

سخنی از این داستان: «با داشتن ایمان به دیگران، به آن‌ها انگیزه بدهید.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی پسربچه بودم همه مرا شیطان‌صفت می‌دانستند. هروقت که گاوی در چراگاه گم می‌شد یا سدی می‌شکست یا درختی مرموزانه قطع می‌شد، اولین کسی که مورد سوء‌ظن قرار می‌گرفت، من بودم. ظاهراً برای این سوءظن‌ها توجیهی هم وجود داشت. مادرم مرده بود و پدر و برادرهایم فکر می‌کردند من بدم. به همین دلیل واقعاً بد بودم. حال که مردم این‌گونه قضاوت می‌کردند، ناامیدشان نمی‌کردم. تا اینکه یک روز پدرم گفت می‌خواهد دوباره ازدواج کند. همه نگران بودیم که این مادر جدید چطور آدمی است، ولی من شخصاً مطمئن بودم که هیچ مادر جدیدی در این خانه نمی‌تواند جایی در قلب من داشته باشد. بالاخره روزی رسید که آن زن غریبه پا به خانه‌ی ما گذاشت. پدر خود را کنار کشید تا او به شیوه‌ی خود رفتار کند. او دور اتاق گشت و با خوشرویی با تک تک ما احوال‌پرسی کرد تا اینکه نوبت به من رسید. من دست به سینه، سیخ ایستاده بودم و بدون حتی ذره‌ای خوشامدگویی در نگاهم با خشم به او زل زده بودم.
پدرم گفت: «این هم ناپلئون! بدترین پسر منطقه.»
من واکنش نامادری‌ام را در آن لحظه هرگز فراموش نمی‌کنم. او هر دو دست خود را روی شانه‌هایم گذاشت و مستقیم در چشمانم نگاه کرد و با چشمانی که همیشه برایم عزیز هستند، چشمکی زد و گفت: «بدترین پسر! اصلاً این‌طور نیست. او بهترین پسر منطقه است و ما فقط باید کاری کنیم که خوبی‌هایش را نشان بدهد.»
نامادری‌ام همیشه مرا تشویق می‌کرد تا قاطعانه روی پاهای خودم بایستم. قطعیتی که بعدها پشتوانه‌ی کاری من شد. هرگز فراموش نمی‌کنم که چطور به من یاد داد با دادن اعتمادبه‌نفس به دیگران، در آن‌ها انگیزه ایجاد کنم. نامادری‌ام مرا ساخت. عشق و ایمان قوی و محکم او مرا ترغیب کرد آن کسی شوم که او ایمان داشت هستم.
شما هم می‌توانید با داشتن ایمان به دیگران، به آن‌ها انگیزه بدهید. ایمانی که اگر درست درک شود، فعال خواهد بود.



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.

نرون و برتا
ایتالو کالوینو

این برتا، زن فقیری بود که کاری نمی‌کرد جز نخ‌ریسیدن. چون که ریسنده‌ی ماهری بود. به روز که داشت می‌رفت، برخورد به نرون امپراتور روم و بهش گفت: «خدا اون‌قدر بهت سلامتی بده که بتونی هزار سال زندگی کنی!»
نرون که سنگدل بود و هیچ‌کس چشم دیدن‌ِ‌شو نداشت، وقتی شنید کسی براش آرزوی زندگی‌ِ هزارساله می‌کنه، تعجب کرد و گفت: «ای زن مهربون، چرا این حرفو بهم می‌زنی؟»
«چون که بعد از هر آدم بدی، یکی بدتر می‌یاد.»
بنابراین نرون گفت: «خب، حالا هرچی از امروز تا فردا صبح ریسیدی، برام بیار به قصر.» و گذاشت و رفت.
برتا همین‌طور که می‌ریسید به خودش می‌گفت:‌ »این رشته‌رو می‌خواد چی کار کنه؟ نکنه فردا که اینو براش بردم، باهاش دارم بزنه! از اون آدم بی‌رحم هرچی بگی برمی‌یاد!»
فردا صبح سرِوقت رفت به قصر نرون. نرون بهش اجازه‌ی ورود داد و تمام رشته‌هایی رو که ریسیده بود، ازش گرفت. بعد بهش گفت: «سر این کلافو ببند به درِ قصر و تا جایی که جا داره برو جلو. بعد مسئول قصرو صدا کرد و بهش گفت: «تا جایی که این رشته می‌ره، از این طرف و اون طرف جاده، همه‌ش مال اون زنه.»
برتا ازش خیلی تشکر کرد و خوشحال و خندون از اون‌جا رفت. از اون روز به بعد، دیگه احتیاجی به ریسیدن نداشت. چون که دیگه یک خانوم شده بود. وقتی که این خبر به رم رسید، همه‌ی زن‌هایی که دست‌شون به دهن‌شون می‌رسید، رفتند پیش نرون. به این امید که هدیه‌ای مثل مال برتا نصیب‌شون بشه.
اما نرون بهشون گفت: «دیگه گذشت اون زمانی که برتا نخ می‌ریسید.»
----------------------------------------
۱. این داستان کوتاه، توضیحی است بر دو مثل عامیانه. یکی: پیرزنی که برای نرون گریه می‌کرد و دیگری: گذشت اون زمانی که برتا نخ می‌ریسید.



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 508
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.

سونای محله‌ی پولدارها (داستان واقعی)


من بچه‌ی فقیری بودم که آن‌ها را کودکان خیابانی می‌نامند. پدر و مادرم واقعاً از دنیا و مافی‌ها بی‌خبر بودند و همچنان، غافل و جاهل مانده بودند. شبی چند ساعت به سونای محله‌ی پولدارها می‌رفتم و در آنجا، بهتر است بگویم دلاکی می‌کردم و برای ثروتمندان و پولدارانی که به گرمابه می‌آمدند، آب و لیف و صابون می‌بردم و انعامی می‌گرفتم. ضمناً بیشتر دوست داشتم به صحبت‌های آنان گوش بدهم و چیز یاد بگیرم و از اسرار موفقیت‌شان در کار و کاسبی سردربیاورم. آخر شب‌ها مرا به زور از آنجا بیرون می‌کردند و از سرِ دلسوزی می‌گفتند هوای سونا برای بچه‌ها مناسب نیست و سلامتی‌ات را به مخاطره می‌اندازد. ولی نمی‌دانستند که من تشنه‌ی شنیدن حرف‌های اینان بودم، نه انعامی که کف دستم می‌گذاشتند. دوست داشتم از ایشان سؤال کنم و پاسخ پرسش‌های خود را - نه در همان شب - بلکه در سال‌های بعد بگیرم. اوقاتی را که صرف این پرس‌وجوها می‌کردم، بیهوده تلف نمی‌شد و این درست مصادف با زمانی بود که هم‌سن‌وسال‌هایم و هم‌محله‌ای‌هایم به خرید و فروش مواد و کارهای خلاف دیگر می‌پرداختند، ولی من با سؤال‌هایم و تلاش و زحمتی که می‌کشیدم، آتیه‌ام را می‌ساختم و رازهای زندگی را می‌آموختم.‌
----------------------------------------------
۱. رئیس شرکت بزرگ ریماکس ایندیانا.



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 514
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390
.

الكساندر گراهام بل
مخترع اسكاتلندي ( 1847- 1918)
ويرايش : مريم فودازي


«الكساندر گراهام بل» در ۳ مارس ۱۸۴۷ (25 آوريل سال 1847)، در شهر «ادينبورو» اسكاتلند متولد شد. وي بيش از چندسال به مدرسه نرفت، اما با همت خود و تلاش خانواده اش، هم در دوران ابتدايي و هم در دوران متوسطه، شاگرد ممتازي بود. او تحصيلات دانشگاهي نداشت و از آنجا كه پدرش «ملويل بل»، متخصص فيزيولوژي صدا، اصلاح گفتار و آموزش به ناشنوايان بود، از همان دوران كودكي به شغل پدر علاقه پيدا كرد و  تصميم گرفت از اين راه امرار معاش كند.
در سال 1871 ميلادي (1250 هـ.ش)، الكساندر گراهام بل كه در آن هنگام 24 ساله بود، برادر خود را به خاطر بيماري سل از دست داد و خود از بيماري جان سالم به در برد. وي در همان سال به همراه پدر و مادرش راهي شهر «انتاريو» كانادا شد‌ و در آنجا با كمال آسايش، دوران نقاهت خود را سپري كرد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه , ,
:: برچسب‌ها: زندگينامه الكساندر گراهام بل , سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 404
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390

افلاطون
فيلسوف يوناني (428 – 348 ق.م)


افلاطون در سال 428 ق. م در يك خانواده اشرافي و اصيل آتني متولد شد. نام اصلي او«آريستوكلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به خاطر پيكر تنومندش به او داده شد. وي يكي از بزرگترين فلاسفه جهان به شمار مي رود. دوره جواني او با دوره درخشندگي فرهنگ آتني همراه بود و در همان دوران، يعني در سن بيست سالگي با سقراط ملاقات كرد و شاگرد او شد. بستگانش اصرار داشتند كه او به حرفه خانوادگي خود يعني سياست بپردازد، اما وقتي محاكمه و مرگ استادش را به دست سياستمداران مشاهده نمود، سياست را رها كرد. او در محاكمه سقراط  حاضر بود و اتفاقات آن را در آثار خود ثبت كرد. پس از مرگ استاد، افلاطون آتن را ترك نموده و به مناطق مختلفي نظير مگارا و سيسيل سفر كرد كه خطرات بزرگي هم برايش در برداشت؛ تا جايي كه اسير شد و حتي در معرض مرگ قرار گرفت؛ اما سرانجام آزاد شد و به آتن بازگشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه , ,
:: برچسب‌ها: زندگينامه افلاطون , سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 430
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390

ارسطو
فيلسوف يوناني (384 ق.م- 323 ق.م)


ارسطو در سال 384 پيش از ميلاد در شهر استاگيرا واقع در مقدونيه كه در 300 كيلومتري شمال آتن قرار دارد، به دنيا آمد. پدر او دوست و پزشك پادشاه مقدونيه، جد اسكندر مقدوني بود. ارسطو در جواني براي تحصيل در آكادمي افلاطون، راهي آتن شد و توسط  او، عقل مجسم (Nous) آكادمي نام گرفت. وي پس از مرگ افلاطون، آكادمي را ترك نموده، به آسياي صغير رفت و در آنجا با  دختر يك خانواده ثروتمند و پر نفوذ ازدواج كرد. بعد از مدت نه چندان طولاني، فيليپ پادشاه مقدونيه، ارسطو را براي آموزش فرزندش اسكندر به دربار خود دعوت نمود. زماني كه اسكندر 13 ساله بود، ارسطو شروع به تربيت وي كرد و حدود 12 سال به اين كار مشغول بود، پس از آن به آتن رفت و مدرسه خود را با نام «لوكيون» بنا نهاد. برخلاف آكادمي افلاطون كه در آن بيشترين تاكيد بر رياضيات، سياست و فلسفه نظري بود، در لوكيون به پژوهش هايي در مورد زيست شناسي، روان شناسي، اخلاق، هنر و شعر نيز پرداخته مي شد. شواهد نشان مي دهد كه در اين مقطع زماني، ارسطو از حمايت هاي همه جانبه و فراوان اسكندر برخوردار بوده است؛ به طوري كه با كمك هاي او موفق به تاسيس اولين باغ وحش تاريخ شد.
با مرگ اسكندر در سال 323 پ. م، آتني ها برعليه حكومت مقدوني شورش كردند. ارسطو نيز از اثرات اين شورش در امان نماند. در اين زمان، يكي از روحانيون آتن برعليه ارسطو شكايت كرد كه او منكر تاثير صدقه و قرباني است. بدين ترتيب، ارسطو مجبور به فرار از آتن  گرديد تا مانع جنايت دوم آتنيان برضد فلسفه شود و يك سال بعد از اين واقعه، در سن 63 سالگي درگذشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه , ,
:: برچسب‌ها: زندگينامه زندگينامه ارسطو , سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 413
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390

ارشمیدس
رياضيدان يوناني ( 212 – 287ق.م )
 


ارشمیدس دانشمند و ریاضیدان یونانی در سال 212 قبل از میلاد، در شهر سیراکوز یونان چشم به جهان گشود و در جوانی برای آموختن دانش به اسکندریه رفت. وي بیشتر دوران زندگی خود را در زادگاهش گذرانید و با فرمانروای این شهر، رابطه دوستی نزدیک داشت.
در اینجا سخن از معروفترین استحمامی است که یک انسان در تاریخ بشریت انجام داده است. در داستانها چنین آمده که بیش از 2000 سال پیش در شهر سیراکوز، پایتخت ایالت یونانی سیسیل آن زمان، ارشمیدس ریاضیدان و مشاور دربار پادشاه یمرون، یکی از معروفترین اکتشافات خود را در خزینه حمام انجام داده است. روزی در حمام عمومی، پايش را داخل خزینه نهاد و در آن نشست. در حین انجام این کار، بالا آمدن آب خزینه را مشاهده نمود و ناگهان فکری به مغزش خطور کرد. او بلافاصله لنگی را به دور خود پیچید و با این شکل و شمایل به سمت خانه روانه شد و مرتب فریاد می زد، یافتم، یافتم. او چه چیزی را یافته بود؟ پادشاه به او ماموریت داده بود كه راز جواهر ساز خیانتکار دربار را کشف و او را رسوا کند. شاه هیرون بر کار جواهر ساز شک کرده بود و چنین می پنداشت که بخشی از طلای تاج شاهی را برای خود برداشته و باقی آن را با فلز نقره که بسیار ارزانتر بود، مخلوط کرده و تاج را ساخته است. هر چند ارشمیدس می دانست که فلزات گوناگون وزن مخصوص متفاوت دارند، ولی تا آن لحظه این طور فکر می کرد که مجبور است تاج شاهی را ذوب كرده، آنرا به صورت شمش طلا قالب ریزی کند تا بتواند وزن آن را با شمش طلای نابی به همان اندازه مقایسه کند؛ اما در این روش، تاج شاهی از بین می رفت، پس او به دنبال راه ديگري بود. در خزینه حمام مشاهده نمود كه آب خزینه بالاتر آمده و بلافاصله تشخیص داد که بدن او میزان معینی از آب را در خزینه حمام پس زده و جا به جا کرده است.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه , ,
:: برچسب‌ها: زندگينامه آبراهام لينکلن , سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 480
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390

آبراهام لينکلن
پرزيدنت امريكايي (1809- 1865)


«آبراهام لینکلن» در 12 فوریه 1809 (همزمان با چارلز داروین) در خانواده اي فقير و در کلبه ای چوبی در مزرعه «سینکینگ اسپرینگ» به دنیا آمد. پدرش «توماس لینکلن» و مادرش «ننسی هانکز» نام داشت و هر دو بی سواد بودند. آبراهام یک خواهر بزرگتر به نام سارا لینکلن داشت که در سال 1805 به دنیا آمد. برادر کوچک وي، توماس در اوان کودکی جان سپرد.
والدین آبراهام عضو کلیسای پروتستان بودند که به دلیل رد حمایت از برده داری، از کلیسای بزرگ جدا شده بود. وي از دوران کودکی برخورد زيادي با احساسات ضد برده داری داشت. با این وجود، هرگز به کلیسای پدر و مادرش و یا کلیساهای دیگر نپیوست. در سال 1816، زمانی که لینکلن 7 ساله بود، همراه با پدر و مادرش به بخش بری هند نقل مکان کرد. در این ناحیه، در کلبه‌ای چوبی و بدون در و پنجره زندگي مي كردند كه کف آن پر از علف‌های وحشی بود. رختخواب‌هائی که تشک‌های آن را با برگ خشک پر کرده بودند، یک یا دو چهار پایه، یک میز و یک کتاب مقدس، همه اثاث و دارایی آنها را تشکیل می داد. او بعدها پی برد که این جابجایی بعضاً به دلیل برده داری و نیز به علت مشکلات اقتصادی موجود در کنتاکی صورت گرفته است. در سال 1818، مادرش در سن 34 سالگی و بر اثر عارضه ای جان باخت. اندک زمانی بعد، پدر لینکلن با سارا بوش جانستون ازدواج کرد. سارا، لینکلن را مانند بچه های خودش بزرگ کرد و در مقایسه لینکلن با پسر واقعی خودش چنین گفت : «هر دو بچه های خوبی بودند. اما اکنون که دیگر هیچکدام نیستند، باید بگویم که آبراهام بهترین پسری بود که در تمام عمرم دیدم »



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه , ,
:: برچسب‌ها: زندگينامه آبراهام لينكلن , سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 475
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390

آيزاك نيوتن
فيزيكدان انگليسي (1642- 1727)


«آيزاك نیوتن» در روز 25 دسامبر 1642، یعنی سال مرگ گالیله متولد شد. خانواده‌ اش از طبقه متوسط  بودند و در مجاورت دریا در قریه «وولستورپ» زندگي مي كردند. نیوتن قبل از موعد متولد شد و چنان ضعیف بود که مادرش اميدي به زنده ماندن او نداشت. پدرش اسحق نام داشت و در 30 سالگی، قبل از تولد فرزندش درگذشت. وي مردی ضعیف، با رفتار غیرعادی، زودرنج و عصبی مزاج بود. مادرش هانا آیسکاف زنی مقتصد، خانه داری صاحب کفایت و صنعتگری با لیاقت بود.
آیزاک دوره کودکی شاد و خوبي نداشت. زيرا سه ساله بود که مادرش با بارناباس المیت کشیش مرفه كه دو برابر وي سن داشت، ازدواج کرد. جدایی از مادر تاثير نابهنجاري بر شخصیت او گذاشت و نوع رفتارهاي بعدي وی نسبت به زنان را نیز شکل داد. نیوتن هیچگاه ازدواج نکرد، اما یکبار (شاید هم دو بار) نامزد کرد. به نظر می‌آيد که تمرکز او تنها روی کارش بوده است. نه سالی که نیوتن در وولستورپ جدا از مادر زندگي كرد، برای وی سالهای دردناکی بود. داستانهایی بر سر زبان است که نیوتن جوان از قبه کلیسا بالا می رفت تا نورث ویتام، ده مجاور را که مادرش در آن زندگی می‌کرد، از دور ببیند. آموزش ابتدایی رسمی نیوتن در دو مدرسه کوچک دهکده‌های اسکلینگتن و راچفورد صورت گرفت که هر دو برای رفت و آمد روزانه به خانه او نزدیک بودند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه , ,
:: برچسب‌ها: سخن , جملات زيبا , جمله , سخن بزرگان , جملات بزرگان , جملات , جملات قصار ,
:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : حسن کریمی و رامین بیات
ت : جمعه 30 دی 1390

تعداد صفحات : 18
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد


موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی